ادبیات جاده ای: با آنکه بی دستی دستم بگیر ابوالفضل
توی مسافرتها بنده جملاتی رو که پشت اتومبیلها مخصوصاً کامیونها نوشته شده، دقت می کنم. امسال وقتی از سمت شمال غرب کشور عزیزمون به طرف بخشهای مرکزی ایران در حال حرکت بودم با کامیونی پشت کامیونی مجبور به تخفیف سرعت ماشین شدم، معمولاً سرعت کم کامیونها، خودروهای سواری را کلافه می کنند اما این مورد استثنا شد چرا که بالاتر از پلاک ماشین، مصرعی بر روی ماشین می درخشید و اتومبیل را زینت می داد و شاهد اعتقاد و حس مذهبی و ارادت قلبی راننده اش به آزاده ای بزرگوار بود که میلیاردها انسان در طول تاریخ به عشق و ارادت به او می بالند و افتخار می کنند...
یقیناً هر ارادتمندی پشت این کامیون بود دلش می لرزید و درّ از چشمه دیدگانش می غلطید و حواسش از کندی سرعت کامیون پرت می شد و دیگر مثل بقیه مواقع که پشت کامیون گیر می کرد دیگر به جای فشار دادن دندانها بر روی هم، این بار پلکها را آرام روی هم می گذاشت و مژه هایش را چونان خوشه های برکت خدا در گندم زار و شالیزار روی هم می سایید و شبنم جارو می نمود...
جمله ای که این احساسات را برانگیخت این بود:
با آنکه بی دستی دستم بگیر ابوالفضل
این جملات نشان از آن است که این عشق الهی است و به خاطر خدا و حق، لایتناهی و ابدی و باقی است و این چنین با گوشت و خون و پوست ما مردمان ایران زمین و شیعیان سراسر جهان آمیخته است: چنانکه فرمود:
شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا
شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند، ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته
راستی چقدر زیباست!...